ناورد


مترادف ناورد: آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان، جولان

معنی انگلیسی:
competition, contest, match, meet, rivalry, sport

لغت نامه دهخدا

ناورد. [ وَ ] ( اِ ) نورد. نبرد. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). جنگ. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( غیاث اللغات ) ( اوبهی ) ( فرهنگ اسدی ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ). جدال. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). نبرد. ( فرهنگ اسدی ). آورد. جنگ کردن به مبارزت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). جدل. تاختن. ( غیاث اللغات ). رزم. مبارزت. ( اوبهی ). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. ( از فرهنگ اسدی ). حرب. کارزار. پرخاش. فرخاش. وغا. هیجا. ستیز :
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ماه گرد.
فردوسی.
جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد جوی.
اسدی.
زمینی که شد جای ناورد او
کند سرمه دیده مه گرد او.
اسدی.
با سینه من چه کینه گردون را
با پشّه عقاب را چه ناورد است.
خاقانی.
ناورد محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک.
خاقانی.
یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
خاقانی.
پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. ( سندبادنامه ص 57 ).
چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون.
نظامی.
که گر جان را جهان چو کالبد خورد
چرا با ما کند در خواب ناورد.
نظامی.
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی.
سعدی.
به پیکار دشمن دلیران فرست
هژبران به ناورد شیران فرست.
سعدی.
پدر هر دو را سهمگین مرد یافت
طلبکار جولان و ناورد یافت.
سعدی.
|| رزمگاه. ( اوبهی ) :
به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت.
اسدی.
|| گرد گاشتن اسب است چون دایره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || جولان. ( بهار عجم ) ( فرهنگ رشیدی ). رفتار بسرعت. ( فرهنگ رشیدی ) :
از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.
امیرمعزی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نبرد، جنگ، رفتاروگردش گردیکدیگرهم گفته شده
۱ - نبردجنگمبارزه۲ - رزمگاهمیدان جنگ: بگرزوسنان اسب تازی گرفت بناوردصدگونه بازی گرفت . ( گرشا.لغ. ) ۳ - رفتارحرکت .۴ - قدرت حرکت : فرمودبه پیرکای جوانمرد زین بیش مرانماندناورد. ( نظامی .گنجینه گنجوی ۵ ) ۱۵۳ - گردگشتن اسب چون دایره جولان : همیشه اسب نشاط توهست درناورد همیشه تیربقای توهست درپرتاب . ( معزی .ص ۶۱ )

فرهنگ معین

(وَ ) ۱ - نبرد، جنگ . ۲ - رزمگاه .

فرهنگ عمید

۱. نبرد، جنگ.
۲. جولان و گردش گرد یکدیگر: خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱: ۱۴۹ ).
* ناورد بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] حمله بردن، حمله کردن.
* ناورد دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) [قدیمی] جولان دادن.
* ناورد کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. جولان کردن.
۲. پیکار کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس