ناهوشیار. [ هوش ْ ] ( ص مرکب ) کم عقل. کم فراست. بی هوش. بی عقل : دمان طوس نامرد ناهوشیارچرا برد لشکر به سوی حصار.فردوسی.چنین گفت کای رخش ناهوشیار.که گفتت که با شیر کن کارزار.فردوسی.بگویم چو فرمایدم شهریارپیام جوانان ناهوشیار.فردوسی.به دل گفت ای دل ناهوشیارم چرا گشتی تو سیر از شهریارم.فخرالدین اسعد.