ناهنجار
/nAhanjAr/
مترادف ناهنجار: ناجور، ناسازگار، نامتناسب، ناهماهنگ، غیرعادی، درشت، زمخت، شنیع
متضاد ناهنجار: بهنجار
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- رفتار ناهنجار ؛ رفتار بی تناسب و ناملایم و ناپسند.
|| خشن. تربیت ناشده. ناخراشیده. نخراشیده و نتراشیده. بدون ادب و ظرافت : در دل گفتم که مردی ناهنجار است که با دست ناشسته غذا میخورد. ( تذکرة الاولیاء ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - بی قاعده برخلاف قاعده نه به آیین .۲ - نامناسب .۳ - نامعقول ناپسند: اطوار ناهنجاروسخنان بی ادبانه او بغایت آزرده خاطر بود.۴ - ناهمواردرشت . ۵ - تربیت نشده خشن مقابل بهنجار.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] زشت و ناپسند.
۳. [مجاز] کج و ناهموار.
فرهنگستان زبان و ادب
مترادف ها
غیر عادی، ناهنجار، خل
ناهنجار، بدشکل، ناقص، بدریخت
ناهنجار، خشن، زمخت، خیلی نامرتب
ناهنجار، نا موزون، ناجور، بداهنگ
ناهنجار، درشت، خشن، سترگ، زمخت، زبر، نا هموار، حدسی
ناهنجار
غیر عادی، ناهنجار
ناهنجار، درشت، بی ادب، خشن، زمخت، غلیظ، زبر
ناهنجار، بایر، زمخت، کشت نشده، نتراشیده
زشت، ناهنجار، ناشی، بی دست و پا، بی مهارت
زشت، ناهنجار
ناهنجار، قلنبه، سنگین، ناصاف، موج دار
ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده
ناهنجار، ژولیده، ناسترده
ناهنجار، بد صدا
ناهنجار، درشت، ترشرو، بد خلق، خشن، گرفته، دارای ساختمان خشن و زمخت
ناهنجار، بدتنظیم شده، دارای انشاء سخیف
ناهنجار، نا زیبا
زشت، ناهنجار، ژولیده، ناسترده
ناهنجار، عبوس، با ترشرویی، تندخو و گستاخ
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ناهنجار :
۱ - ناخوشایند مانند صدای ناهنجار یعنی صدای ناخوشایند
۲ - مخالف و ناسازگاربا قاعده حقوقی و اخلاقی ، ناسازگار باقانون ، ناسازگار با عرف ، ناسازگار با قاعده اخلاقی
۱ - ناخوشایند مانند صدای ناهنجار یعنی صدای ناخوشایند
۲ - مخالف و ناسازگاربا قاعده حقوقی و اخلاقی ، ناسازگار باقانون ، ناسازگار با عرف ، ناسازگار با قاعده اخلاقی
انرمال
متضاد هنجار
غیر معمول، دور از آداب مروج، بر خلاف روش های انسانی