نانسی چودروف * ( به انگلیسی: Nancy Chodorow ) ( ۱۹۴۴– ) نویسنده، روان کاو و جامعه شناس فمینیست آمریکایی است. کتاب مشهور او بازتولید مادری* ( ۱۹۷۸ ) نام دارد.
چودروف شکل گیری هویت جنسیتی را از درون شناخت پویش های روانی خانواده و روابط ابژه ای کودک با مادرش می داند . چودوروف نظریه های سنتی روابط ابژگانی و روایت فرویدی رشد هویت جنسیتی را بازنگری کرد. او نظریات خود را برپایه کارهای کارن هورنی و ملانی کلاین، تالکوت پارسونز، و روان کاوان مکتب فرانکفورت بنا نهاد. تمرکز بحث چودوروف از پدر و عقده اودیپ به مادر و مرحله پیشااودیپی منتقل شده است .
... [مشاهده متن کامل]
او یکی از مهم ترین عوامل سلطه مردانه را این می داند که پرورش کودکان برعهده مادر است. چرا که زنانی که مادر می شوند و ( مردانی که مادر - پرورش دهنده کودک - نمی شوند ) دخترانی به وجود می آورند که میل به مادر بودن دارند و پسرهایی به وجود می آورند که مردانگی برایشان به معنای برتری مردانه است و ظرفیت ها و نیازهای پرورش دهندگی در آن ها سرکوب و محدود می شود. بنابراین نابرابری جنسی امری جامعه شناسانه و روان شناسانه محسوب می شود نه امری «طبیعی» و زیست شناسانه. که در هر نسل بازتولید می شود. نتیجه اجتماعی این رویکرد، سازمان دهی وظایف والدین به گونه ای است که این وظایف میان زنان و مردان تقسیم شود .
موضوع مطالعات چودوراو در کتاب های بعدی اش ( مانند مجموعه مقاله های فمینیسم و نظریه روان کاوی - ۱۹۸۹ ) بر تحولات اجتماعی و تفسیر تفاوت های میان زنان ( مثلاً نژاد، طبقه و قومیت ) ، چندصدایی روایت های زنان، و تکثر هویت های اجتماعی، روان شناسانه و فرهنگی زنان کرده است که در پاسخ نقد ماتریالیست ها مبنی بر اینکه «روان کاوی فاقد خصوصیت تاریخی و فرهنگی است» است و دیگر این بحث که سلطه مذکر علت واحدی دارد، و اینکه تفاوت های جنسیتی همواره درگیر مناسبات مبتنی بر نابرابری هستند را پی گیری نمی کند .

چودروف شکل گیری هویت جنسیتی را از درون شناخت پویش های روانی خانواده و روابط ابژه ای کودک با مادرش می داند . چودوروف نظریه های سنتی روابط ابژگانی و روایت فرویدی رشد هویت جنسیتی را بازنگری کرد. او نظریات خود را برپایه کارهای کارن هورنی و ملانی کلاین، تالکوت پارسونز، و روان کاوان مکتب فرانکفورت بنا نهاد. تمرکز بحث چودوروف از پدر و عقده اودیپ به مادر و مرحله پیشااودیپی منتقل شده است .
... [مشاهده متن کامل]
او یکی از مهم ترین عوامل سلطه مردانه را این می داند که پرورش کودکان برعهده مادر است. چرا که زنانی که مادر می شوند و ( مردانی که مادر - پرورش دهنده کودک - نمی شوند ) دخترانی به وجود می آورند که میل به مادر بودن دارند و پسرهایی به وجود می آورند که مردانگی برایشان به معنای برتری مردانه است و ظرفیت ها و نیازهای پرورش دهندگی در آن ها سرکوب و محدود می شود. بنابراین نابرابری جنسی امری جامعه شناسانه و روان شناسانه محسوب می شود نه امری «طبیعی» و زیست شناسانه. که در هر نسل بازتولید می شود. نتیجه اجتماعی این رویکرد، سازمان دهی وظایف والدین به گونه ای است که این وظایف میان زنان و مردان تقسیم شود .
موضوع مطالعات چودوراو در کتاب های بعدی اش ( مانند مجموعه مقاله های فمینیسم و نظریه روان کاوی - ۱۹۸۹ ) بر تحولات اجتماعی و تفسیر تفاوت های میان زنان ( مثلاً نژاد، طبقه و قومیت ) ، چندصدایی روایت های زنان، و تکثر هویت های اجتماعی، روان شناسانه و فرهنگی زنان کرده است که در پاسخ نقد ماتریالیست ها مبنی بر اینکه «روان کاوی فاقد خصوصیت تاریخی و فرهنگی است» است و دیگر این بحث که سلطه مذکر علت واحدی دارد، و اینکه تفاوت های جنسیتی همواره درگیر مناسبات مبتنی بر نابرابری هستند را پی گیری نمی کند .
