نان شکستن
لغت نامه دهخدا
- نان کسی را شکستن ؛ بر سفره وی غذا خوردن :
- امثال :
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
پیشنهاد کاربران
خالقا سر تا به راه آورده ام
نان همه بر خوان تو می خورده ام
چون کسی می بشکند نان کسی
حق گزاری می کند آن کس بسی
چون تو بحر جود داری صد هزار
نان تو بسیار خوردم حق گزار
( منطق الطیر )
نان همه بر خوان تو می خورده ام
چون کسی می بشکند نان کسی
حق گزاری می کند آن کس بسی
چون تو بحر جود داری صد هزار
نان تو بسیار خوردم حق گزار
( منطق الطیر )
نان خوردن
گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من
نظامی، لیلی و مجنون
گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من
نظامی، لیلی و مجنون
در منطق الطیر عطار آمده:
زانک هر مردی که نان ما شکست
سوی او با تیغ نتوان برد دست
روزی گرفتن، ارتزاق کردن
زانک هر مردی که نان ما شکست
سوی او با تیغ نتوان برد دست
روزی گرفتن، ارتزاق کردن