نان داشتن

لغت نامه دهخدا

نان داشتن.[ ت َ ] ( مص مرکب ) ناندار بودن. نانداری. رجوع به ناندار شود. || سودمند بودن. فایده داشتن.
- امثال :
اگر برای من آب ندارد برای تو نان دارد ؛ معاش ترا تأمین می کند.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دارای نان بودن . ۲ - اسباب معاش رافراهم داشتن . ۳ - سودمند بودن فایده داشتن .

گویش مازنی

/naa nedaashten/ توان نداشتن – نیرو نداشتن

پیشنهاد کاربران

بپرس