نان خورش

لغت نامه دهخدا

نانخورش. [ خوَ / خ ُ رِ ] ( اِ مرکب ) آنچه که نان به آن خورده شود خواه آن چیز نمکین باشد خواه شیرین خواه ترش ، به هندی سالن گویند. ( غیاث اللغات ). تره و ترب و پیاز و جز آن که بدان نان خورده شود. ( آنندراج ). صغ. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن ). هر چیز که با نان میخورند، مانند گوشت و ماست و پنیر و جز آن. ( ناظم الاطباء ). خورش. ادام. قاتق. ترنانه. ابا. آنچه با نان خورند از خوردنیهای دیگر لذیذ کردن نان را. آنچه خورش و قاتق نان کنند : او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد [ عمرو لیث ] روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. ( تاریخ بیهقی ص 484 ).
جز به نان نیست پرورش ما را
جز شره نیست نانخورش ما را.
سنائی.
نخوت روش تو نیست بگذار
چون نانخورش تو نیست بگذار.
نظامی.
نانخورش از سینه خود کن چو آب
وز دل خود ساز چو آتش کباب.
نظامی.
نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی : الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. ( تذکرة الاولیاء ).
یکی نانخورش جز پیازی نداشت
چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت.
سعدی.
|| ترشی آلات که جهت ازدیاد اشتها و نیکوئی هضم میخورند. ( ناظم الاطباء ). || مطلق خوراک. قوت روزانه. خوراک. غذا : و بعضی متقدمان آورده اند که بر دری از درها دیدیم که نوشته بودی بر این سیاق : اشتاویر موکل بر گلیگران و قیاسان گوید: که بهای نانخورش عمله و کارکنان این باروی مدت عمارت به مبلغ ششصد هزار درم رسید. ( ترجمه محاسن اصفهان ).

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آنچه که همراه نان خورده شود ازگوشت وماست وپنیروتره وترب وپیازوجز آن : زبازار نان آورد(نان آربادهخدا ) نان خورش هم اکنون برفتم چو باد از برش . ۲ - انواع ترشی که برای ازدیاداشتهاو نیکویی هضم خورند.۳ - مطلق خوراک قوت روزانه : ...بهای نانخورش عمله وکارکنان این باروی مدت عمارت بمبلغ ششصد هزار درم رسید. یا نان خورش خانه .سرکه انگوری ادم البیت ادام البیت .

فرهنگ معین

(خُ رِ ) (اِمر. ) هر چیزی که به عنوان خورش با نان خورده شود.

فرهنگ عمید

چیزی که با نان خورده شود، خورش نان، قاتق.

پیشنهاد کاربران

بپرس