لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( نامیدنامدخواهدنامیدبنام نامنده نامیده ) ۱ - نام گذاشتن تسمیه. ۲ - کسی رابنام خواندن .۳ - احضارکردن . ۳ - نامزدکردن بکاری منصوب کردن . ۵ - ترجمه کردن .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
مد کردن، نامیدن، متداول شدن
احضار کردن، خواستن، ملقب کردن، صدا زدن، نامیدن، فرا خواندن، خواندن
نامیدن
نامیدن، خواندن، نام دادن، بنام صدا کردن
منصوب کردن، نامزد کردن، معرفی کردن، نامیدن، کاندید کردن
معین کردن، تخصیص دادن به، نامیدن
نامیدن، حق دادن مستحق دانستن، لقب دادن، ملقب ساختن، نام نهادن
نامیدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تسمیه
نامِش
نامیدن: نام گذاشتن، نام بردن، نام نوشتن
اسم گذاشتن