ناموثر


برابر پارسی: بی هنایش

لغت نامه دهخدا

نامؤثر. [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] ( ص مرکب ) بی اثر. بی تأثیر. ناسودمند. بی فایده. بی حاصل : و آنچ در این مدت سعی من ضایع و اجتهاد من نامؤثر بود به حکم آنکه اسباب را اوقات هست. ( سندبادنامه ص 281 ). اگر شما بر سمت تدبیر من نروید و سخن مرا نامؤثر شناسید به شما همان رسد که به بوزینگان رسید. ( سندبادنامه ص 80 ). و تأثیر تیر حدثان که از شست قصد زمان گشاد می یابد به جنه جلال او نامؤثر میماند. ( سندبادنامه ص 118 ).

فرهنگ فارسی

بی اثر . بی تاثیر . ناسودمند

پیشنهاد کاربران

بپرس