نامعمور. [ م َ ] ( ص مرکب ) بایر. ناآباد : و بر زمین خراب نامعمور هیچ تعیین نکرد. ( تاریخ قم ص 182 ).- نامعمور کردن ؛ ویران کردن. خراب کردن : بعد از آن یک نیمه از آن خراب ونامعمور کردند. ( تاریخ قم ص 181 ).