نامرادی را بجان دربسته ام
خدمت غم را میان دربسته ام.
خاقانی.
نامرادی مراد خاصان است پس قدم در ره امل منهید.
خاقانی.
و در این نامرادی بود تا در شب دوشنبه از دنیا به عقبی رسید. ( جهانگشای جوینی ).این همه سختی و نامرادی سعدی
گر تو پسندی سعادت است و سلامت.
سعدی.
اگر مراد تو ای دوست نامرادی ماست مراد خویش دگر بار می نخواهم خواست.
سعدی.
هرکه در این کسوت تحمل نامرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام. ( مجالس سعدی ).افسوس ز هجر یار جانی افسوس
فریاد ز دست نامرادی فریاد.
میرزا کافی.
نه هجرت غم دهد نی وصل شادی یکی دانی مراد و نامرادی.
وحشی.
چو دید از یک نظر یک عمر شادی رسیدش نیز عمری نامرادی.
وصال.
کجا شیرین کجا آن دشت و وادی کجا شیرین و کوی نامرادی.
وصال.
|| ناخشنودی. ( ناظم الاطباء ) : چو غوغا کند بر دلم نامرادی
من اندر حصار رضا میگریزم.
خاقانی.
|| هر چیز نادلپسند و ناخوش آیند. ( ناظم الاطباء ).نامرادی. [ م ُ ] ( اِخ ) ( ایل... ) از تیره های ایل بویراحمدی است. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 شود.