نامده. [ م َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) نیامده. ناآمده. || به وقوع ناپیوسته. واقعنشده : یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا همی گویند پنداری که وخشورند یا کندا.
دقیقی.
از رفته و نامده چه گویم چون حاصل عمرم این زمان است.
عطار.
- امثال : اجل نامده قوی زره است .
سنائی.
فرهنگ فارسی
نیامده . نا آمده . یا واقع نشده
پیشنهاد کاربران
نیامده بوقوع نه پیوسته انجام نشده غم نامده خورد نتوان به زور به بزم اندرون رفت نتوان به گور ✏ �نظامی�