نامداری


معنی انگلیسی:
fame

لغت نامه دهخدا

نامداری. ( حامص مرکب ) آوازه. شهرت.( ناظم الاطباء ). صیت. نام آوری. نامبرداری. ناموری. نامدار بودن. صاحب جاهی. والامقامی. سروری :
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری.
ناصرخسرو.
بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری.
ناصرخسرو.
کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت.
وحشی.
|| پهلوانی. دلیری :
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود.
فردوسی.
|| اهمیت. مهمی. باارزشی. ارجمندی : و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت. ( تاریخ بیهقی ). اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی ، نفرمودی. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به نامدار شود.

جدول کلمات

اشتهار

پیشنهاد کاربران

اشتهار. . .
مشهوری
نامدار خان مال احمدی از نوادگان احمد خان بختیاروند ایلخان جد طایفه مال احمدی منجزی ایل بختیاروند
طایفه مال احمدی
معروف به نه کر تشمال
تش نامداری تیره علی اکبروند ( صادق وند ) طایفه مال احمدی منجزی
...
[مشاهده متن کامل]

حاتم خان مال احمدی پسر بهرام خان پسر احمد خان بختیاروند ایلخان
صادق خان. جلال خان. بهرام خان پسران احمد خان بختیاروند ایلخان

بپرس