در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری.
ناصرخسرو.
بی نام بسی گشت از او و بی نان اندر طلب نان و نامداری.
ناصرخسرو.
کمال نامداری بین و عزت که نامش را بدین حد است حرمت.
وحشی.
|| پهلوانی. دلیری : بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود.
فردوسی.
|| اهمیت. مهمی. باارزشی. ارجمندی : و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت. ( تاریخ بیهقی ). اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی ، نفرمودی. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به نامدار شود.