نامحکم. [ م ُ ک َ ] ( ص مرکب ) سست. نااستوار : نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) سست نا استوار: نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بی اصل دیوار . ( سعدی )
پیشنهاد کاربران
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسد دنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو. رجوع به قوام شود.
سست و مست . [ س ُ ت ُ م ُ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست . - امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .