نامحکم


مترادف نامحکم: بی ثبات، سست، شل، نااستوار

متضاد نامحکم: استوار، محکم

برابر پارسی: سست، نااستوان

لغت نامه دهخدا

نامحکم. [ م ُ ک َ ] ( ص مرکب ) سست. نااستوار :
نخست اندیشه کن آنگاه گفتار
که نامحکم بود بی اصل دیوار.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) سست نا استوار: نخست اندیشه کن آنگاه گفتار که نامحکم بود بی اصل دیوار . ( سعدی )

پیشنهاد کاربران

ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام :
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
رجوع به قوام شود.
سست و مست . [ س ُ ت ُ م ُ ] ( ص مرکب ، از اتباع ) نااستوار. نامحکم . نادرست . - امثال :همه جایم سست و مست است فقط ناندانیم درست است .

بپرس