نامحتمل

/nAmohtamel/

برابر پارسی: ناشدنی

معنی انگلیسی:
implausible

لغت نامه دهخدا

نامحتمل. [ م ُ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) غیرقابل تحمل. تحمل ناشدنی. تحمل ناکردنی. نابردنی :
خیزم بروم که صبر نامحتمل است
جان در قدمش کنم که آرام دل است.
سعدی.

نامحتمل. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ص مرکب ) غیرمحتمل. که ممکن و محتمل نیست. که در مظان احتمال قرار ندارد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنچه که محتمل و ممکن نیست مقابل محتمل .
غیر محتمل . که ممکن و محتمل نیست .

مترادف ها

impossible (صفت)
غیر عملی، غیر ممکن، ممتنع، نشدنی، نامحتمل، امکان نا پذیر، غیر میسر

پیشنهاد کاربران

بپرس