نامجویی. ( حامص مرکب ) نامجوئی. نام جستن. طلب نام کردن. نام طلبی. شهرت طلبی. عمل و صفت نامجوی : نامجوئی دولت آموزد همی بی شک ترا نامجوئی را چو دولت نیست هیچ آموزگار.
مسعودسعد.
|| جاه طلبی. منصب طلبی. || ستیزگی و منازعه در شهرت و شجاعت و بهادری و همت. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱ - طلب نام شهرت طلبی : نامجویی دولت آزموده دهمی بی شک ترا نامجویی راچودولت نیست هیچ آموزگار. ( مسعودسعدلغ. ) ۲ - منصب جوییجاه طلبی.۳ - شجاعتدلاوری.