شه نامبردار روزی پگاه
نشسته به آرام در بزمگاه.
دقیقی.
یکی سرکشی بود نامش گرزم گو نامبردار فرسوده رزم.
دقیقی.
بر او آفرین کرد گودرز گیوکه ای نامبردار سالار نیو.
فردوسی.
بدو گفت پولادوند ای دلیرجهاندیده و نامبردار شیر.
فردوسی.
همی ز آزادگان نامبرداربزفتی بر گرند این و به آزار.
( ویس و رامین ).
نبد شه ز من نامبردارترکنون هم ز من نیست کس خوارتر.
اسدی.
روزی سقطی شکار او باشدروزی شاهی و نامبرداری.
ناصرخسرو.
و از ملوک فرس و اکاسره کی نامبردار بودند. ( فارسنامه ٔابن بلخی ص 2 ).نامبردار شرق و غرب توئی
که حدیثت چو غیب مرموز است.
خاقانی.
شنید این سخن نامبردار طی بخندید و گفت ای دلارام حی.
سعدی.
|| شناسا. شناخته شده. غیرمجهول : وعده کشتگان که نامبردار بودند چهل هزار کشته بود بیرون از مجهولات. ( فارسنامه ص 116 ). || پهلوان نامی : بفرمود تا نامبردار چند
بتازند تا سوی کوه بلند.
فردوسی.
بپرسم بدانم که سالار کیست به رزم اندرون نامبردار کیست.
فردوسی.
و رجوع به شواهد قبلی شود.|| سرور. سالار :
جهان پیشکاری است از مرد دانا
که بر سر یکی نامبردار دارد.
ناصرخسرو.
و رجوع به شواهدی که در ذیل معنی نخستین آمده است شود. || گرامی. ارزنده. ارجمند. بابها. بهادار. گرانبها. قیمتی. نفیس. نامدار : همان باژ باید پذیرفت نیز
که دانش به از نامبردار چیز.
فردوسی.
درم خواست از گنج و دینار خواست یکی افسری نامبردار خواست.
فردوسی.
شود تاج برگیرد از تخت عاج به سر برنهد نامبردار تاج.
فردوسی.
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج که پر در شد این نامبردار گنج.
سعدی.
|| خطیر. مهم. بااهمیت. قابل ذکر. بانام : بیشتر بخوانید ...