ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
ابوشعیب هروی.
نبینیدخویشان و پیوستگان نبینید نالیدن خستگان.
فردوسی.
پدر جست و برزد یکی سرد بادبنالید و مژگان به هم برنهاد.
فردوسی.
منیژه چو بشنید نالید سخت که بر من چه آمد ز بدخواه بخت.
فردوسی.
سحرگاهان بنالد مرغ بر شاخ چو جان عاشقان از درد هجران.
ناصرخسرو.
چون به نزدیک مدینه رسید بیمار گشت. روزی چند برآمد می نالید. مردم می گفتند: یا رسول اﷲ! ماندگی راه است. ( قصص ص 233 ).نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه نوائی.
سوزنی.
گهی بنالد بر مرده کسان او زاربه آوخ آوخ و درد و دریغ و هایاهای.
سوزنی.
خاقانیا بنال که بر ساز روزگارخوشتر ز ناله تو نوائی نیافتم.
خاقانی.
چون ننالم که در خرابی دل غم تن و اندُه زمانه خورم.
خاقانی.
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب.
خاقانی.
با خود غزلی همی سگالیدگه نوحه نمود و گاه نالید.
نظامی.
بدان ماند اندرز شوریده حال که گوئی به کژدم گزیده منال.
سعدی.
همه از دست غیر می نالند سعدی از دست خویشتن فریاد.
سعدی.
بنال سعدی اگر عشق دوستان داری که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند.
سعدی.
پیرمردی ز نزع می نالیدپیرزن صندلش همی مالید.
سعدی.
گویند یک شب با شاپور به هم در جامه خواب خفته بودمی نالید، شاپور پرسید: از چه می نالی ؟ این دختر گفت... ( فارسنامه ابن بلخی ص 62 ).بیشتر بخوانید ...