نالایق

/nAlAyeq/

مترادف نالایق: بی صلاحیت، بی عرضه، بی قابلیت، بی کفایت، غیرمستعد، غیرمستحق، نامستعد، ناشایسته، نامناسب، بی ارج، کم بها

متضاد نالایق: شایسته، لایق، مستعد

برابر پارسی: ناشایند، ناشایست، بی گُربُزه

معنی انگلیسی:
footless, good-for-nothing, inept, incapable, unfit, unworthy, wuss

لغت نامه دهخدا

نالایق. [ ی ِ ] ( ص مرکب ) بی لیاقت. ( ناظم الاطباء ). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه. بی کفایت. || ناقابل. بی ارزش.کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست :
گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است
جان نالایق من پیشکش مختصری است.
شمس ملک آرا.
|| بی مناسبت. بیجا. ( از ناظم الاطباء ) :
هرچه میگوید موافق چون نبود
چون تکلف نیک نالایق نمود.
مولوی.
|| ناشایسته. نادرست. نامعقول. || نامستحق. ناسزاوار. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه لیاقت نداردبی کفایت. ۲ - بی ارزش کم بها : گر بسوی ضعفایت زتفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است . ( شمس ملک آرالغ. ) ۳ - نامناسب بی مناسبت بی مورد: هرچه میگوید موافق چون نبود چون تکلف نیک نالایق نمود. ( مولوی لغ. ) ۴ - ناشایسته نامعقول .

فرهنگ معین

(یِ ) [ فا - ع . ] (ص . ) بی لیاقت .

فرهنگ عمید

۱. بی لیاقت.
۲. [قدیمی] بی ارزش، کم بها.

واژه نامه بختیاریکا

گی دست و پادار

مترادف ها

improper (صفت)
نابجا، نامربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت

villainous (صفت)
پست، فاسد، شریر، نالایق، بدذات، خیلی بد

unworthy (صفت)
مهمل، نا شایسته، نالایق، نا زیبا، نازیبنده، نامستحق

good-for-nothing (صفت)
عاری از فایده، نالایق

infelicitous (صفت)
شوم، ناموفق، نا مناسب، نالایق، بد بخت، غیر مقتضی، نحس، سیاه بخت

فارسی به عربی

عاجز

پیشنهاد کاربران

ناسزاوار مرد. [ س َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نااهل. نالایق :
ز خوبی نگه کن که پیران چه کرد
بر آن بیوفا ناسزاوار مرد.
فردوسی.
نه غیبت کن آن ناسزاوار مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.
سعدی.
ناسزا مرد. [ س َ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد ناشایسته . بی لیاقت . نالایق . بی کفایت : بدو گفت کاین نزد چوبینه برتن ناسزا مرد بی سر شمر. فردوسی .
ناکارآمد
نااهل

بپرس