به صدر شاه رساندند ناقلان که فلان
گذاشت طاعت این پادشاه رق رقاب.
خاقانی.
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم ورای آن که از او نقل می کند ناقل.
سعدی.
|| استنساخ کننده. ( فرهنگ نظام ). کسی که از روی خط نوشته شده و یا صورت نقاشی شده بعینه برمیدارد که گویا عین آن را نقل کرده است. ( ناظم الاطباء ). || مترجم. ( یادداشت مؤلف ). || درپی کننده جامه. ( آنندراج ). اسم فاعل از نقل است. رجوع به نقل شود.ناقل. [ ق ِ ] ( اِخ ) ابن عبید. محدث است. ( منتهی الارب ).