ناقب

لغت نامه دهخدا

ناقب. [ ق ِ ] ( ع ص ) آنکه نقب می کند و دیوار را سوراخ میکند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اسم فاعل است از نقب. رجوع به نقب شود. || آنکه بحث می کند از خبر و می کاود آن را. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) قرحه ای است که به پهلو برآید. ( از المنجد ). ناقبه. رجوع به ناقبه شود. || مرضی است انسان را به سبب بسیار بر بستر خوابیدن . ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). رجوع به ناقبه شود.

ناقب. [ ق ِ ] ( اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: ناقب [ به معنی مغاره ] با «ادامی » ذکر می شود و آن شهری است بر حدود «نفتالی » در ادامی. و برخی را گمان چنان است که ناقب شهری است غیر از ادامی و همان خرابه «سیاده » است که به مسافت چهار میل به جنوب طبریه واقع است. ( از قاموس کتاب مقدس ص 867 ).

فرهنگ فارسی

مولف قاموس کنای مقدس آرد ناقب بمعنی مغاره با ادامی ذکر میشود و آن شهریست بر حدود نفتالی در ادامی .

پیشنهاد کاربران

بپرس