نافه گشای

لغت نامه دهخدا

نافه گشای. [ ف َ / ف ِ گ ُ ] ( نف مرکب ) نافه گشا. عطرافشان. که هوا را معطر می کند. که فضا را خوشبوی و عطرآگین کند. رجوع به نافه گشا شود :
بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون
کآتش و مشک زد بهم نافه گشای صبحدم.
خاقانی.
دستم از نامه او نافه گشای سخن است
کآهوی تبت توران به خراسان یابم.
خاقانی.
باد صبح از نسیم نافه گشای
بر سواد بنفشه غالیه سای.
نظامی.
عطسه ای ده ز کلک نافه گشای
تا شود باد صبح غالیه سای.
نظامی.
آهوی شب چو گشت نافه گشای
صدفی شد سپهر غالیه سای.
نظامی.
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد.
حافظ.
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد.
حافظ.
آفرین بر قلم نافه گشایت صائب
که ز تردستی او ملک سخن آباد است.
صائب.

فرهنگ فارسی

( نافه گشا ی ) ( صفت ) آنکه نافه مشک را باز کند و هوا را معطر سازد: هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد. ( حافظ .۱۱۸ )

پیشنهاد کاربران

بپرس