نافرجام

/nAfarjAm/

مترادف نافرجام: بی انتها، بدبخت، بدعاقبت، مشووم

معنی انگلیسی:
abortive

لغت نامه دهخدا

نافرجام. [ ف َ ] ( ص مرکب ) ناتمام. ( ناظم الاطباء ). که فرجام ندارد. بی فرجام. بی پایان. که او را انتهائی نبود. تمام ناشده. به اتمام نارسیده. ابتر. اتمام نایافته. || بدعاقبت. ( ناظم الاطباء ). کسی که نکوئی آخر کار نداشته باشد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). نحس. مشؤوم. ( از منتهی الارب ). بی سرانجام : حوس ؛ مرد نافرجام و شوم داشته شده. ( منتهی الارب ) :
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی.
از بس که سیاه بخت و نافرجامم
در خواب ندیده روز هرگز شامم.
محتشم کاشانی.
|| بی اثر. ناکارساز. ناکارگر. بی نتیجه. بیهوده. بی فایده. ( ناظم الاطباء ). لغو.( ترجمان القران ) ( دهار ): اللغو و اللغا؛ سخن نافرجام. ( السامی فی الاسامی ). التهجیل ؛ سخن نافرجام شنوانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) :
هیچ دانی که چیست دخل حرام
یا کدامست خرج نافرجام.
سعدی.
|| عمل قبیح و خرد و کوچک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بدعاقبت، بیهوده وبیفایده، نازیبا، کاربدفرجام
( صفت ) ۱ - بی پایان بی انتها. ۲ - شوم مشووم : این دو چیزم بر گناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام . ( سعدی لغ. ) ۳ - بدبخت بدعاقبت : از بس که سیاه بخت و نافرجامم در خواب ندیده روز هرگز شامم . ( محتشم کاشانی لغ. ) ۴ - بی اثربی نتیجه بیهوده : [ اللغوواللغا: سخن نافرجام.]

فرهنگ معین

(فَ ) (ص . ) ۱ - بیهوده ، بی نتیجه . ۲ - بدعاقبت .

فرهنگ عمید

۱. کسی که عاقبت کارش خوب نباشد، بدعاقبت: این دو چیزم بر گناه انگیختند / بخت نافرجام و عقل ناتمام (سعدی: ۱۴۷ ).
۲. بیهوده، بی فایده.
۳. شوم.

پیشنهاد کاربران

شکست خورده
botched withdrawal
attempted
بی سرانجام
attempted
example: an attempted coup

بپرس