ناظری

/nAzeri/

لغت نامه دهخدا

ناظری. [ ظِ ] ( حامص ) نظارت کردن. ناظر بودن. رجوع به ناظر شود. || مباشرت. کارگزاری.

فرهنگ فارسی

۱ - نظارت مراقبت .۲ - مباشرت کارگزاری. ۳ - حق نظارتحق النظاره .

پیشنهاد کاربران

بپرس