دیکشنری
مترجم
بپرس
ناظری
/nAzeri/
دنبال کنید
لغت نامه دهخدا
ناظری. [ ظِ ] ( حامص ) نظارت کردن. ناظر بودن. رجوع به ناظر شود. || مباشرت. کارگزاری.
فرهنگ فارسی
۱ - نظارت مراقبت .۲ - مباشرت کارگزاری. ۳ - حق نظارتحق النظاره .
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید
+ عکس و لینک
بپرس
سوالت رو اینجا بپرس
همه سوال ها