در صحبت آن نگار زیبا
می بود ولیک ناشکیبا.
نظامی.
مکن با من ناشکیبا عتیب که در عشق صورت نبندد شکیب.
سعدی.
ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانندکه احتمال نمانده ست ناشکیبا را.
سعدی.
همی دانم که فریادم به گوشش می رسد لیکن ملوکی را چه غم باشد ز حال ناشکیبائی.
سعدی.
|| عاشق بی قرار. دلداده. عاشق دلباخته. شیدا. عاشق سودائی : دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.
دقیقی.
به صبری که در ناشکیبا بودبه شرمی که در روی زیبا بود.
نظامی.
ترا در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بوده ست ناشکیبا را.
سعدی.
دگر چون ناشکیبائی بنالد صادقش دانم که من در نفس خویش از تو نمی یابم شکیبائی.
سعدی.
گناه تست اگر وقتی بنالد ناشکیبائی ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید.
سعدی.
|| عجول. بی صبر. بی تأمل : به نشکرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنان ناشکیبا تفو.
ابوشکور.
|| ( ق مرکب ) عجولانه. بشتاب : شکیبائی و تنگ مانده بدام
به از ناشکیبا رسیدن به کام.
ابوشکور.