ناشسته روی

لغت نامه دهخدا

ناشسته روی. [ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) رخ ناشسته. غیرمطهر. ناتمیز. مقابل شسته روی :
گلخنی مفلس ناشسته روی
مرد سراپرده اسرار نیست.
عطار.
چند باشد همچو آب روشنت
روی هر ناشسته روئی دیدنت.
عطار.
مغان تبه رای ناشسته روی
به دیر آمدند از در و دشت و کوی.
سعدی.
|| نادان. جاهل. بی تجربه. ناآزموده. ( یادداشت مؤلف ). || درتداول مردم جنوب ، بی شرم. بی سروپا. بی حیا :
چو از خواب بیدار شد زن بشوی
همی گفت کای زشت ناشسته روی.
فردوسی.
دور مشتی جاهل ناشسته روی اندر گذشت
دور دور یوسف است آن پادشاه بنده وار.
سنائی.
زآنچه آن خود هست بوئی نیست این
کار هر ناشسته روئی نیست این.
عطار.

فرهنگ فارسی

رخ ناشسته غیر مطهر .

پیشنهاد کاربران

بپرس