ناسزای

لغت نامه دهخدا

ناسزای. [س َ ] ( ص مرکب ) نااهل. ناسزاوار. نالایق :
که ای ناسزایان چه پیش آمده ست
که بدخواهتان همچو خویش آمده ست.
فردوسی.
سوی ناسزایان شود تاج و تخت
تبه گردد این خسروانی درخت.
فردوسی.
گفتند این چه تو کردی ناپسندیده بوده که دختر خویش را به ناسزای دادی. ( اسکندرنامه نسخه خطی ).
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی در حلقه ای در ذکر یارب یارب است.
حافظ.
رجوع به ناسزا شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس