جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت.
سعدی.
چو دیدندش برفتن استواری در آن ناسازگاری سازگاری.
وحشی.
ز دلبر گویم و ناسازگاریش هم از دل گویم و افغان و زاریش.
وصال.
|| مخالفت. عدم موافقت. ( ناظم الاطباء ). ناهماهنگی. کجروی. ستیزه جوئی : چو پاداش این رنج خواری بود
گر از بخت ناسازگاری بود.
فردوسی.
|| ناممکن بودن. مقدور نبودن. امکان نداشتن : بسبب تفاوت و ناهمواری صحبت و تغیر و ناسازگاری الفت مصارمت کردند. ( سندبادنامه ص 120 ). || تنافی. تضاد. تناقض. اختلاف. بینونت. عدم توافق و سازگاری. سازگاری نکردن. ناسازگار بودن. || بی اصولی. ( ناظم الاطباء ).