ناسازگار

/nAsAzegAr/

مترادف ناسازگار: عنید، منافی، ناجور، ناساز، نامانوس، نامتجانس، نامتناسب، نامساعد، ناملایم، ناموافق، ناموزون، ناهنجار، نقیض

متضاد ناسازگار: سازگار، متجانس

معنی انگلیسی:
maladjusted, unwholesome, insalubrious, unsuitable, unsociable, uncongenial, incompatible, adverse, disadvantageous, disagreeable, discordant, dissonant, incongruous, inconsistent, inharmonious, intransigent, recalcitrant, unsuited

لغت نامه دهخدا

ناسازگار. ( ص مرکب ) هر آنچه سازگاری و موافقت ندارد. ( ناظم الاطباء ). تندخوی. بدمزاج. ( شمس اللغات ).ناموافق. ستیزه جو. بدسلوک. ناملایم. دشمن خو. که سازگار نیست. که موافق طبع نیست. ناخوش طبع :
که ناپایدارست و ناسازگار
چنین بوده تا بوده این روزگار.
فردوسی.
بخندید رستم از اسفندیار
بدو گفت کای شاه ناسازگار.
فردوسی.
از من همی جدا شوی ای ماهروی
نامهربان نگاری و ناسازگار.
فرخی.
از مار کینه ورتر ناسازگارتر چه
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.
لبیبی.
و سخت عظیم بدخوی بود و تند و ناسازگار. ( مجمل التواریخ ).
زن خوب خوش طبعرنج است و بار
رها کن زن زشت ناسازگار.
سعدی.
حریف گرانجان ناسازگار
چو خواهد شدن دست پیشش مدار.
سعدی.
- آب و هوای ناسازگار.
- چرخ ناسازگار :
چنین گفت کاین چرخ ناسازگار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی.
- روزگار ناسازگار ؛ : و روزگار ناسازگار موافق فرمان ومراد او بود. ( جهانگشای جوینی ). اگر روزگار ناسازگار روزی چند نستیزد. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
- سرزمین ناسازگار :
مرا این سرزمین ناسازگار است
به پرویز و صفاهانم چه کارست.
وصال.
- غذای ناسازگار ؛ غذای دیرهضم.غذای گران. غذای ناگوار.
- قوت ناسازگار :
که در سینه پیکان تیر تتار
بسی بهتر از قوت ناسازگار.
سعدی.
|| مخالف. ( آنندراج ). منافی. متناقض. متضاد. مانعةالجمع. گردنیامدنی. که بصلح و آتشی با هم زیست نکنند :
ز عدل شافی تو سازگار و دوست شود
دو طبع دشمن ناسازگار آتش وآب.
مسعودسعد.
|| مضر. ناسالم. ناباب. ناملائم. که ملائم طبع و مزاج کسی نباشد. زیان رساننده. || ناملایم. درشت. نه مطابق میل و طبع. بخلاف انتظار :
سخن چند برگفت ناسازگار
از آن بیشه و گور و آن مرغزار.
فردوسی.
|| بدبخت. بی طالع. || آنکه بیهوده می کند و خارج از اصول ادا می کند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ناساز شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه ( آنچه ) سازش نکند ناموالف ناموافق : [ سخت عظیم و بدخوی بود و تند وناسازگار ] ۲ - مضرناسالم ناگوار( غذا ) : که در سینه پیکان تیر تتار بسی بهتراز قوت ناسازگار. ( سعدی لغ. ) ۳ - ناهماهنگ ناموزون . ۴ - ناشایسته ( سخن )ناپسند: سخن چند برگفت ناسازگار از آن بیشه و گور و آن مرغزار. ( شا.لغ. ) ۵- نالایق .۶- آنکه قانع نیست ناخرسند.

فرهنگ معین

(ص فا. ) ۱ - ناموافق ، مخالف . ۲ - بدرفتار، تندخو.

فرهنگ عمید

۱. ناموافق، مخالف.
۲. کسی که با دیگری مخالفت و تندخویی و بدرفتاری کند.

فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← ناهمخوان

واژه نامه بختیاریکا

پوز کش؛ تُشخ؛ نه وُر بارت

دانشنامه عمومی

ناسازگار ( به انگلیسی: Maladjusted ) آلبوم ششم موریسی است که در ۱۱ اوت ۱۹۹۷ میلادی منتشر شد. این آلبوم توانست جایگاه ۸م جدول موسیقی آلبوم های بریتانیا را از آن خود کند. در بیلبورد ۲۰۰ آمریکا نیز «ناسازگار» به رتبهٔ ۶۱ دست یافت.
متن همهٔ ترانه ها توسط موریسی نوشته شده است.
عکس ناسازگار
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

ناسازگار (Nonconformist)
در مسیحیت، ابتدا به عضوی از شاخۀ پیوریتن روحانیان کلیسای انگلستان در عصر الیزابت اطلاق می شد که از برخی رسوم مانند پوشیدن ردای سفید یا زانو زدن به هنگام دریافت عشای ربانی سر باز می زند. از ۱۶۶۲ به کسانی محدود شد که زیر بار «قانون وحدت رویه» برای استفاده از یک نیایش نامه واحد در همۀ کلیساها نرفتند و از کلیسای انگلستان جدا شدند. امروزه بیشتر به پیروان کلیساهای آزاد اطلاق می شود.

مترادف ها

abhorrent (صفت)
شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، ناسازگار، فرومایه، بیمناک

adverse (صفت)
مغایر، ناسازگار، مخالف، مضر، روبرو

incompatible (صفت)
ناسازگار، ناموافق، ناجور، متناقض، نا مناسب، غیر قابل استعمال با یکدیگر

discordant (صفت)
ناسازگار، نا موزون

alien (صفت)
غیر، مغایر، ناسازگار، بیگانه، خارجی، غریب، غیره

disagreeable (صفت)
مغایر، ناسازگار، ناپسند، ناگوار، نامطبوع

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

ill-sorted (صفت)
ناسازگار، ناجور، نا مناسب، بد نهاد، ناخوشایند

insalubrious (صفت)
ناسازگار، ناگوار، مضر برای تندرستی، بد آب و هوا

insociable (صفت)
ناسازگار، غیر قابل امیزش، غیر قابل معاشرت، بد مشرب

irreconcilable (صفت)
ناسازگار، غیر قابل تطبیق، وفقناپذیر، جور نشدنی، اشتی ناپذیر

maladjusted (صفت)
ناسازگار، بی توافق، دژ سازگار، کژ سازگار

فارسی به عربی

اجنبی , ماقت , متناقض , مخالف , مرفوض , مضاد
غیر متوافق

پیشنهاد کاربران

برابرواژگان چند دانش واژه ( اصطلاح ) در هستی شناسی ( آنتولوژی ) و شناخت شناسی ( اپیستومولوژی ) :
برابری: تقابل. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
ناساز و ناسازی: مُنافی و مُنافات.
انیسان و انیسانی: مُخالف و تخالُف. ( از لغت فرس اسدی یافته ام )
...
[مشاهده متن کامل]

دارندگی و نادارندگی: مَلَکه و عدم مَلَکه. ( پیشنهاد میرشمس الدین ادیب سلطانی )
پادینه و پادینگی: نقیض و تناقض. ( پادینه: پاد ین ه. پیشنهاد میرجلال الدین کزازی است )
آخشیگ و آخشیگی: ضدّ و تضادّ. ( از دانشنامه ی علایی یافته ام )
بازبسته و بازبستگی: مُضاف و تضایف. ( از نوشته های ناصر خسرو یافته ام )
پارسی توان واژه سازی بالایی دارد. . .

ضد ، مخالف
متناقض
کسی که با کسی سازگاری نکند و کنار نیاید
قرقرو. . . بداخم. . . ناتو. . . .
عنید، منافی، ناجور، ناساز، نامانوس، نامتجانس، نامتناسب، نامساعد، ناملایم، ناموافق، ناموزون، ناهنجار، نقیض، ضد
ناهماهنگ
بی نظم
چیز یا کسی که نتواند خود را محیطی وفق بدهد
ضد
مخالف
نرو
: )
مخالف
ناتو

بپرس