نازیدن


مترادف نازیدن: بالیدن، تفاخر، فخرفروختن، نازش

معنی انگلیسی:
boast, brag, flaunt, glory, swagger, vaunt, to mince, to feign disdain, to boast, to exult

لغت نامه دهخدا

نازیدن. [ دَ ] ( مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن. ( آنندراج ). تدلل. دلربائی :
مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تو
مر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟
فرخی.
بنازید اگرتان نوازد به مهر
بترسید چون چین درآرد به چهر.
اسدی.
|| خرامیدن. به ناز و نخوت خرامیدن :
دوش چون طاوس می نازیدم اندر باغ وصل
دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار.
سعدی.
|| فخر. ( ترجمان القرآن ) ( تاج المصادر بیهقی ). فخر کردن. ( زمخشری ). فخارة. فخر. ( منتهی الارب ). مباهات کردن. افتخار کردن. تفاخر. مفاخرت. مفاخره. بالیدن. بالش. نازش :
پدر بر پدر شهریارست و شاه
بنازد بدو گنبد هور و ماه.
فردوسی.
ز یزدان بر آن شاه باد آفرین
که نازد بدو تخت و تاج و نگین.
فردوسی.
کسی را که یزدان کند پادشا
بنازد بدو مردم پارسا.
فردوسی.
از دولت ما دوست همی نازد، گو ناز!
بر ذلت خود خصم همی موید، گو موی !
فرخی.
بزرگی را و شاهی را هم انجامی هم آغازی
جهانداری به تو نازدتو از فضل و هنر نازی.
فرخی.
گر سیستان بنازد بر شهرها برازد
زیرا که سیستان را زیبد به خواجه مفخر.
فرخی.
همی نازد به عهد میر مسعود
چو پیغمبر به نوشروان عادل.
منوچهری.
تا همی گیتی بماند اندر این گیتی بمان
تا همی عزت بنازد اندراین عزت بناز.
منوچهری.
ازیشان هر که را او به نوازد
ز بخت خویش آن کس بیش نازد.
( ویس و رامین ).
هرآن کاری که چاره ش بیش سازی
چو کام دل بیابی بیش نازی.
( ویس و رامین ).
به مهر اندر چو شیر و می بسازید
به ساز اندر به یکدیگر بنازید.
( ویس و رامین ).
ای قحبه بنازی به دف و دوک
مسرای چنین چون فراستوک.
؟ ( از فرهنگ اسدی ).
پس از من چنان کن که پیش خدای
بنازد روانم به دیگر سرای.
اسدی.
به مردی منازید و بد مسپرید
بدین مرده و کالبد بنگرید.
اسدی.
ای کهن گشته تن و دیده بسی نعمت و ناز
روز ناز تو گذشته ست بدو نیز مناز.
ناصرخسرو.
به لشکر بنازد ملوک و همیشه بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نازکردن، بخودبالیدن، فخر، افتخار، نازکننده
(مصدر )(نازیدن نازدخواهد نازیدبنواز نازنده نازان نازیده نازش ) ۱ - ناز کردن استغنا نمودن ( معشوق ) : مرمرا شرم گرفت از تو و نازیدن تو مر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ? ( فرخی لغ. ) ۲ - خرامان رفتن بناز و نخوت خرامیدن : دوش چون طاوس مینازیدم اندر باغ وصل دیگر امروز از فراق یار می پیچم چو مار. ( سعدی لغ. ) ۳ - فخر کردن مباهات نمودن : بخوش خویی و نیکویی نازباری بتندی و بسیار نازی چه نازی ? ( عثمان مختاری .چا.همائی .۴ ) ۵٠۵ - مغرور شدن تکبر ورزیدن : نگر تا ننازی بتخت بلند چو ایمن شوی سخت ترس از گزند. ( شا.لغ. ) التماس کردن خواهش کردن :[ وبودیک مسکین عازرنام بر در آن توانگرافتاده بود ریشناک و دردناک ومی نازید که ازپاره های نان که ازخوانچه آن توانگر بیوفتد شکم خود سیر کند.] یانازم ( بنازم ) .زهی . زه . آفرین .: نازم بخرابات که اهلش اهل است چون نیک نظر کنی بدش هم سهل است. ( منسوب بخیام لغ. )

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - ناز کردن . ۲ - فخر کردن ، تکبر نمودن .

فرهنگ عمید

۱. ناز کردن.
۲. به خود یا چیز و کسی بالیدن.

واژه نامه بختیاریکا

بالستِن؛ وُر خو وَندِن؛ ور بالیدِن

پیشنهاد کاربران

مباهات هم میشه
مباهات هم میشه دوستان
فخر
معنی اصطلاح - > طاقچه بالا گذاشتن
فخر فروختن؛ افاده / تکبر نشان دادن؛ خود را بالاتر از کسی دانستن؛ ناز کردن
مثال:
- حالا که خرش از پل گذشته، برای ما پشت چشم نازک می کند و طاقچه بالا می گذارد.
...
[مشاهده متن کامل]

- هروقت باباش با اون ماشینش می اومد جلوی مدرسه، اونم پیش بچه ها خودی می گرفت و طاقچه بالا می ذاشت.
توضیح:
همچنین ← �شپش کسی منیژه خانم است�
و ← �کسی به کونش می گوید بو می دهی، دنبال من نیا�

فخار
ناز کردن
فخر کردن. [ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نازیدن. بالیدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
عملت کو، به عمل فخر کن ایرا که خدای
با تو ازبهر عمل کرده در این وعده ثواب.
ناصرخسرو.
غایت کام و دولت است آنکه به خدمتت رسید
بنده میان بندگان فخر کند به چاکری.
سعدی.
بالیدن
نازیدن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "نازیدن " می نویسد : ( ( نازیدن می بایست در پهلوی ناختن naxtan می بوده است . می توان انگاشت که " ناختن " ریختی از "نواختن" باشد که "و"در آن سترده آمده است . نمونه ای دیگر از این گونه ستردگی را در "راندن "می یابیم که از رواندن ، ریخت گذرای "رفتن" بر آمده است. برهانی معنی شناختی نیز در استوارْ داشت این نگاره می توانیم داشت: در پارسی گفتاری، " ناز "در معنی نواز و نوازش به کار می رود، بدانسان که در مصدر "ناز کردن" می بینیم که در معنی برابر با نواختن و" نوازش کردن" است :هر آنچه ما را خوش می افتد و "می نوازد "مایه ناز و ناز ش ماست . از آن است که ستاک ناز که ریخت کوتاه شده ی نواز می تواند بود، در واژه ی "نازک " نیز یافته می تواند شد. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( بدو شاد باشی و نازی بدوی
همان راز دل را گشایی بدوی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 286. )

بپرس