تا بر تو برگ گل نزند دست روزگار
بختت بپروراند در ناز و نازکی.
سوزنی.
|| باریکی. || دقت. ( ناظم الاطباء ). ظرافت : در آن خدمت بغایت چابکی داشت
که کار نازنینان نازکی داشت.
نظامی.
با کمال نازکی افکار ما بی مغز نیست هر حبابی کشتی نوح است در جیحون ما.
صائب.
|| دقیق و مهم بودن. خطیر و دشوار بودن : چون با او [ باکالیجار ] به خلوت رسید [ قاضی عبداﷲ ]گفت ترا معلوم است که کار ملک نازکی دارد و این ابونصربن عمران مستولی گشت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 119 ). || کم قطری. نازک بودن. مقابل کلفتی و ضخامت و قطوری : نانی به نازکی کاغذ. ( یادداشت مؤلف ). || تنکی. رقت. ( ناظم الاطباء ). کم رنگی. نازکی رنگ : و سرخی و سفیدی و نازکی رنگ روی نشان درستی و قوت اوست و زردی روی نشان گرمی اوست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || لطافت. حساسیت. زودرنجی : آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر بر زنی بر او بر یک تار پرنیان.
خسروی.
و این علت کودکان را بیشتر افتد بسبب... ضعیفی و نازکی چشم ایشان. ( ذخیره خوارزمشاهی ).من چه گویم که ترا نازکی طبع لطیف
تابه حدیست که آهسته دعا نتوان کرد.
حافظ.
حافظ اندیشه کن از نازکی خاطر یاربرو از درگهش این ناله و فریاد ببر.
حافظ.