نازک بخارائی
لغت نامه دهخدا
به صحرای غمش تنها نه من سرگشتگی دارم
که همچون گردباد اینجا سر افلاک می گردد.
دل عاشق وجود از هرچه یابد زآن فنا گردد
ازآن آبی که گندم سبز گردد، آسیا گردد.
ز سایه مژه چشم مور بست قلم
چو می کشید مصوردهان تنگ ترا!
شیر انوار تجلی را چو می کردند صاف
درد آن مهتاب و صاف آن بناگوش تو شد!
ما چون سپند گرم رو دشت شعله ایم
خاکستری که ماند بجا گرد راه ماست.
و نیز رجوع به تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 175 و خزانه عامره ص 120 و سرو آزاد ص 281 و تذکرة المعاصرین حزین ص 66 و کلمات الشعراء سرخوش ص 62 و شمع انجمن ص 222 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید