نازک

/nAzok/

مترادف نازک: ظریف، لطیف، دقیق، زودرنج، ترد، شکننده، رقیق، کم رنگ، باریک، لاغر، ملوس، نازنین

متضاد نازک: زمخت

معنی انگلیسی:
sheer, airy, fragile, liny, paper, papery, tender, tenuous, thin, thready, transparent, willowy, delicate

فرهنگ اسم ها

لغت نامه دهخدا

نازک. [ زُ ] ( ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. ( برهان قاطع ). محبوب نازکننده. بت. فغ. جانانه. دلدار. دلبر. ( انجمن آرا ). محبوب. معشوق. شاهد. ( ناظم الاطباء ) :
ز چندان نازکان و نازنینان
نمی بینم یکی از همنشینان.
نظامی.
آرزومندتر از شراب وصل نازکان. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
رسیدنازک من ای نظارگی زنهار
بپوش دیده گرت جان به کار می آید
امیرخسرو ( از انجمن آرا ).
به دست مشاطه جمال نازکان و نازنینان بنی آدم را بر آینه خاطر جلوه داده. ( ریش نامه عبید ). || باریک. ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). ظریف. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( ناظم الاطباء ). لاغر که کلفتی و قطر آن اندک باشد :
ای نازکک میان و همه تن چو پرنیان
ترسم که در رکوع ترا بگسلد میان.
خسروی.
در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ
از لعل بود همچو رگ لعل نمودار.
صائب.
و نیز رجوع به نازک میان شود. || دقیق. خطیر. مهم. ظریف : عباده گفت از جمله چندین صحابه به من چون افتادی و چرا در این مهم نازک مرا اختیار کردی. ( ترجمه اعثم کوفی ص 122 ). والیان و زبردستان را کار نازکتر باشد. ( ترجمه اعثم کوفی ص 147 ). حدیث لشکر و سالار چیزی سخت نازک است و به پادشاه مفوض اگر رای عالی بیند بنده را در این یک کار عفو کند. ( تاریخ بیهقی ص 221 ). اگر قوت قوی باشد و تن ممتع بود و امتلاء بحقیقت از خون باشد و میل به جانب نازک و خطرناک دارد... از آن جانب باز باید گردانیدن به فصد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). گفت ملک این برمک رابا چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرموده آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر... ( تاریخ بخارا ). فرمود که ضبط چنین ملکی بزرگ و تمشیت مثل این کار نازک آن کس تواند کرد. ( جهانگشای جوینی ). || زودشکن. ( فرهنگ نظام ). شکننده. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ). لطیف. مقابل ستبر و کلفت و ضخیم. که ستبری آن بسیار کم است : شیشه نازک. هندوانه پوست نازک. کاغذ نازک :
آنچه با او سپر کرگ کند روز نبرد
نتوان کردن با شیشه نازک به تبر.
فرخی.
از بیاض گردنش پیداست خون عاشقان
می شود بی پرده می چندانکه مینا نازک است.
صائب.
شیشه دل از کفم افتاد گفتم هی بگیر
بس که نازک بود مینا از صدای هی شکست.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یکی از قرائ بخش پلدشت شهرستان ماکو استان چهارم ( آذربایجان غربی ) . ۱٠۹۱ تن سکنه دارد . محصولش غلات حبوبات و پنبه است . شغل مردم آن کشاورزی گله داری و صنعت دستی آنها جاجیم بافی است .
ظریف، باریک، لطیف، ضدکلفت
( صفت ) ۱ - باریک : در جامه گلگون کمر نازک آن شوخ از لعل بود همچو رگ لعل نمودار. ( صائب ) ۲ - آنچه که ستبری آن بسیارکم است مقابل ستبر ضخیم کلفت : آنچه او با سپر کرگ روزنبرد نتوان کردن با شیشه نازک به تبر . ( فرخی ) ۳ - لطیف ظریف : بس که در آید گل نازک بباغ ماشده چون خاک دژم ای غلام . ( عطار ) ۴ - بناز پرورده نازنین : آن دل را دو تن نازک را رنج و اندیشه چندین منمای . ( فرخی ) ۵- نغزدلکش :[ اگر از دکانداری سخنی نازک یاشعری عالی و مناسب میشنیدنداو را و صاحب دکان را با نعامات و افرغنی میساختند...] ۶ - قابل اهمیت خطیر مشکل :[ و هر کجا کار بزرگ و مهم نازک حادث گشت و در آن هلاک نفس و عشیرت و ملک و ولایت دیده شد...] ۷- شکننده زود شکن . ۸ - ترد : [ گوشت نازک ] .۹ - نرم . ۱٠ - حساس زود رنج :او را گفتند که اگر تو ببدیهه و لطیفه ای سلطان را ازین قبض بیرون آری و این بار از خاطر نازکش برداری ترا صد هزار درم نقد خدمت کنیم ...] ۱۱ - خوش طبع با نزاکت . ۱۲ - کم رنگ رقیق مقابل سیر .

فرهنگ معین

(زُ ) (ص . ) ۱ - باریک . ۲ - لطیف ، نرم ، زیبا، ظریف .

فرهنگ عمید

۱. باریک.
۲. [مجاز] لطیف، ظریف.
۳. دارای پهنای کم.
۴. [مجاز] دقیق، حساس.
۵. [مجاز] ضعیف.
۶. [مجاز] زودرنج، حساس.

گویش مازنی

/naazek/ لطیف - ظریف ۳متضاد واژه ضخیم

واژه نامه بختیاریکا

( نازُک ) ( تح ) ؛ ( فا ) ؛ خوب و خوشگل
( نازُک ) صفتی است که به جای مطلوب و ایده آل کاربرد دارد؛ عالی؛ مناسب
توش و تنک

دانشنامه عمومی

نازک، روستایی در دهستان سپیدار بخش ارمند شهرستان خانمیرزا در استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲۷ نفر ( ۱۰ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس نازک

نازک (سرده). نازَک سرده بزرگی از گیاهان آب دار است که شامل گونه های زیادی شامل «کراسولا اواتا» است. این گیاهان بومی بخش های زیادی از جهان اند اما بیشترین نمونه های پرورشی بیشتر از دماغه شرقی آفریقای جنوبی می آیند و معمولاً از راه بریدن ساقه و برگ، زیاد شده اند. بیشتر این گیاهان کمی سرما را تحمل می کنند اما سرما و گرمای شدید باعث مرگ شان می شود. [ ۱]
↑ Wikipedia contributors, "Crassula, " Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en. wikipedia. org/w/index. php?title=Crassula& oldid=495650251 ( accessed June 3, 2012 ) .
• کراسولا
• گیاهان آب دار
مقاله ها با ریزقالب «گونه»
• جعبه آرایه زیستی فاقد رنگ
• مقاله های دارای جعبه اطلاعات آرایه زیستی بدون نوار آرایه زیستی
• پیوند رده انبار در ویکی داده است
عکس نازک (سرده)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

fine (صفت)
خوب، خوشایند، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، فاخر، نرم، شگرف

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

attenuate (صفت)
رقیق، نازک

soft (صفت)
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

slim (صفت)
لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام

frail (صفت)
سست، نازک، شکننده، زود گذر، گول خور، نحیف، بی مایه، سست در برابر وسوسه شیطانی

ethereal (صفت)
علوی، رقیق، نازک، آسمانی، سماوی، روحانی، اثیری، اتری

spare (صفت)
عوضی، لاغر، نازک، یدکی، نحیف، کم حرف

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

gossamer (صفت)
نازک، لطیف، سبک

eggshell (صفت)
نازک، ترد

thready (صفت)
چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک

فارسی به عربی

احتیاطی , بسیط , خیط رقیق , رقیق , ضعیف , عرض , غرامة , ناعم , هش

پیشنهاد کاربران

واژه نازک
معادل ابجد 78
تعداد حروف 4
تلفظ nāzok
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: nāzuk، مقابلِ کلفت]
مختصات ( زُ ) ( ص . )
آواشناسی nAzok
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
لاغر . . . . کم حجم . . . . . کوچک . . . . لطیف . . . . زیبا. . . .
نازک:در ترکی نازیک ( Nazik ) می گویند که نام نوعی شیرینی هم هست
تنک پوست. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب ) پوست نازک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . دارای پوست لطیف و نازک. آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب ؛ جوان نازک بدن تنک پوست. عبهره ؛ زن تنک پوست آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) : و از آن دو نوع است. . . یکی پرنیان، دوم کلنجری، تنک پوست خردتکس، بسیارآب. ( چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.

دکتر کزازی در مورد واژه ی " نازک" می نویسد : ( ( به گمان ، نازک که در معنی نغز و تُرْد به کار می رود ، ریختی است پساوندی از " ناز " است ، در معنی آسایش و بهورزی و بی رنجی . ) )
( ( وزان پس همه نامداران شهر
...
[مشاهده متن کامل]

کسی کِش بُد از ناز وز گنج بهر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 321. )

رق
نازک : تحریف نازیک ناز به معنای ظریف و ایک یک پسوند باستانی به معنای ی نسبت می شد.
ملایم

بپرس