نازنینی. [ زَ ] ( حامص ) نازنین بودن. زیبائی. جمال : مهی در جلوه با این نازنینی نخواهد ساخت با تنهانشینی.
وصال.
که من خوش دارم از تنهانشینی که تنها باشم اندر نازنینی.
وصال.
|| نازپروردگی. ظرافت : که طفلی خرد با آن نازنینی کند در کار ازین سان خرده بینی.
نظامی.
رجوع به نازنین شود.
فرهنگ فارسی
۱ - دارای ناز بودن استغنا نمودن . ۲ - لطافت و ظرافت ( معشوق ): مهی در جلوه بااین نازنینی نخواهد ساخت با تنها نشینی . ( وصال لغ. ) ۳ - گرامی بودن محبوبیت .۴ - بناز و نعمت پروردهبودن .۵ - ارزشمندی گرانبهایی .