نازنده


معنی انگلیسی:
inanimate

لغت نامه دهخدا

نازنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) فخور. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). فاخر. ( منتهی الارب ). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده ؛ بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت :
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.
فردوسی.
سرو نازنده پیش چشمه آب
بهتر از راستی ندید جواب.
نظامی.
رجوع به نازیدن شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنکه ناز و امتناع کند آنکه استغنا نماید.۲ - فخرکننده مباهی .یاسرو نازنده . ۱ - سرو بالنده سرو ناز . ۲ - قامت راست : همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سر آید زمان ... ۳ - معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب . ( نظامی لغ. )

فرهنگ معین

(زَ دِ ) (ص فا. ) نازکننده .

فرهنگ عمید

نازکننده، فخر کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس