ناز نازان

لغت نامه دهخدا

نازنازان. ( ق مرکب ) خرامان. نازان. به ناز. از روی ناز.

فرهنگ فارسی

از روی نازبناز:[ناز نازان راه میرفت]: هر طرف که کاروانی ناز نازان می رود عشق را بنگر که قبله کاروانست ای پسر. ( دیوان کبیر )

پیشنهاد کاربران

بپرس