ناروه

لغت نامه دهخدا

ناروه.( اِ ) نارو. پرنده ای خوش آواز مانند جل و بلبل. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به نارو شود.

ناروه. [ نارْ وَ /رُ / نا ] ( اِ ) زبانه ترازو. زبانه قپان. ( برهان ) ( شعوری ). زبانه ترازو. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مصحف ناره. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). رجوع به ناره شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) مرکوبی که خوب راه نرود و چموشی کند. ۲ - نادرست مکار متقلب : [ آدم ناروی است.] ۳ - ( اسم ) حقه مکر .

پیشنهاد کاربران

بپرس