این مثل خانه راست خود گفته
بدو کدبانو است نارفته.
سنائی.
نارفته. [ رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه نرفته باشد. آرمیده. آنکه هنوز عبور نکرده و نگذشته باشد. ( ناظم الاطباء ) :
کشتیم نارفته در ساحل فتاد
ناقه تا شد ز اشک من در گل فتاد.
صهبای سیرجانی.
|| نرسیده : از زمین نارفته پایش بر سر کرسی هنوز
سر بود از شوق رقصان بر فراز چوب دار.
وحشی.
|| انجام نداده. از پیش نبرده : امیر بازگشت از آنجا کاری نارفته. ( تاریخ بیهقی ص 578 ). || نرفته : بر این کهسار تاب ای ماهتابم
فرو نارفته از کوه آفتابم.
وصال.
|| مستقبل. آینده. ( ناظم الاطباء ).