نارسان


معنی انگلیسی:
insulation, insulator

لغت نامه دهخدا

نارسان. [ رَ ] ( نف مرکب ) آنکه نمی رساند. ( ناظم الاطباء ). || نرسنده. که نمی رسد :
چو نیکی فزائی به روی خسان
بود مزد آن سوی تو نارسان.
فردوسی.
|| ناتمام. ناکامل. ناپایدار و بی اعتبار. نااستوار. ناقص. نارسا :
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت ونارسان.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه نمی رساند ۲ - ( صفت ) آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل : چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان . ( شا.لغ. ) ۴ - ناتمام ناقص . ۵ - نااستوار نارسا : گفت : من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان . ( مثنوی .لغ. )

فرهنگ عمید

۱. نارس، خام.
۲. [مجاز] ناتمام.

پیشنهاد کاربران

ناتمام
ناقص
فقیر
بی چیز
تهیدست
فقر ازین رو فخر آمد جاودان
که به تقوی ماند دست نارسان
✏ �مولانا�

بپرس