در قیامت این زمین بی نیک و بد
کی ز نادیده گواهیها دهد.
مولوی.
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی که هم نادیده می بینی و هم ننوشته میخوانی.
حافظ.
قدر یاقوت لب او را که میداند که چیست جوهری قیمت نداند گوهر نادیده را.
صائب.
|| بدیع. تازه. طرفه. که هنوز دیده نشده است. که نظیر آن دیده نشده است : و لذت نعمت اندر آن است که نادیده بینی و ناخورده بخوری. ( قابوسنامه ).- نادیده ها ؛ بدایع. طرایف. تازه ها :
ز پوشیدگیها خبر داشتن
ز نادیده ها بهره برداشتن.
نظامی.
|| بی دیده. کور : رو و سر در جامه ها پیچیده اند
لاجرم بادیده و نادیده اند.
مولوی.
|| ندیده. بدون اینکه ببیند : ز آتش دولت چو در شب اختران
گرمئی نادیده دیدم دود بس.
خاقانی.
بباید با منت دمساز گشتن ترا نادیده نتوان بازگشتن.
نظامی.
و آن پری پیکر پسندیده دل در او بسته بود نادیده.
نظامی.
هر که نادیده نام او گویدمشرک است و فضول ناهموار.
عطار.
ذره ای نادیده گنج روی توره بزد بر ما طلسم روی تو.
عطار.
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهندپرده بردار ای که خلقی درگمان افکنده ای.
سعدی.
نسبت رویت اگر با ماه و پروین کرده اندصورت نادیده تشبیهی به تخمین کرده اند.
حافظ.
که کس نادیده نقش کس نپرداخت وگرپرداخت چون اصلش کجا ساخت.
وصال.
نادیده قرار از کفم بردچشمی که بلای روزگاراست.
میرزا عیسی.
- به نادیده ؛ بدون آنکه ببیند. ندیده : بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی.
همه شاد و روشن بچهر تواند
به نادیده یکسر به مهر تواند.
فردوسی.
|| تحمل نکرده. نبرده. ندیده : ابا تاج وبا گنج نادیده رنج
مگر زلفشان دیده رنج شکنج.
فردوسی.
به خواری بسته دل نادیده خواری به یاری بسته دل نادیده یاری.
وصال.
|| رذل. لئیم.خسیس. ( ناظم الاطباء ). کنایه از خسیس و لئیم و اراذل باشد. ( انجمن آرا ). ممسک. ندید بدید. تازه به دوران رسیده : بیشتر بخوانید ...