نادری شوشتری
لغت نامه دهخدا
ساقی بیا که بی لب لعلت چو لاله ها
بر سنگ میزنند حریفان پیاله ها.منم که گردنم از جرم عشق سلسله دارد
جنون کجاست که با من سر معامله دارد
توگرم ِ پرسش غیری ترا چه غم که اسیری
لبی تهی ز حکایت دلی پر از گله دارد.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید