ناد
لغت نامه دهخدا
ناد. [ نادد ] ( ع اِ ) رزق. روزی. ( ناظم الاطباء ). رزق. ( آنندراج ). لیس له ناد؛ نیست مر او را رزق. ( منتهی الارب ).لیس لهم ناد؛ ای رزق. ج ، نُدّاد. ( اقرب الموارد ).
ناد. [ نادد ] ( ع ص ) رمنده و پراکنده شونده. ( ناظم الاطباء ). رمنده. ( اقرب الموارد ). ج ، نواد.
نأد. [ ن َءْدْ ] ( ع مص )ذهاب. || بد خواستن. ( منتهی الارب ). || حسد بردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). کینه. حسد. رشک. ( ناظم الاطباء ). || بلا و رنج رسیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || زهیدن آب از زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نزّ. ( معجم متن اللغة ) ( از المنجد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
در گویش شهر ستان بهاباد از توابع استان یزد به معنای : نای، لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند.
ناد مخفف "نظام آموزشی دانشگاهی" نیز می باشد.
در گویش شهر گندمان از توابع استان چهارمحال و بختیاری به معنای : گذاشت