یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی.
نظامی.
آن را که به طبع درکشی نیست پروای خوشی و ناخوشی نیست.
نظامی.
که تا چند از این جاه و گردنکشی خوشی را بود در قفا ناخوشی.
سعدی.
گر از ناخوشی کرد بر من خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش.
سعدی.
|| ناپسندی. آزردگی. ناخوش آیندی. کراهت. ( ناظم الاطباء ). راضی نبودن. ( فرهنگ نظام ). به ناخوشی. به نارضامندی. به اکراه. نه از روی رغبت. || مرض. بیماری. ( آنندراج ). ناتندرستی. ( ناظم الاطباء ). مریضی. بیمار بودن. رنجوری. دردمندی. علیلی. بیماری. نالانی. ناچاقی. سقم. علت. رنج. درد. مرض. داء. آزار. گزند. || ناخوبی. بدی. زشتی. ناموافقی. ناملایمی. ناسازگاری : کسی را که اندیشه ناخوش بود
بدان ناخوشی رای او کش بود.
فردوسی.
نیرزد وجودی بدین ناخوشی که جورش پسندی و بارش کشی.
سعدی.
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت.
وحشی.
|| تلخی. بدطعمی. بدمزگی. ناخوش گواری : ناخوشی و سیوگی و گندیدگی و ترشی مکروه. ( التفهیم ).
جیحون خوش است و بامزه و دریا
از ناخوشی و زهر چو طاعون است.
ناصرخسرو.
و از عفونت هوا و ناخوشی آب هیچکس جز مردم آن ولایت به تابستان آنجا نتواند بودن. ( فارسنامه ابن بلخی ص 149 ). || فتنه. فساد. تباهی. ( ناظم الاطباء ). || نقار. نادوستی. عدم صمیمیت. کدورت. دشمنی. رنجیدگی. عداوت : امیرنصر قاصدان فرستاد به طلب آن مال و وی نفرستاد، میان ایشان بدین سبب ناخوشی پدید آمد. ( تاریخ بخارا ). میان من و یحیی بجز ناخوشی نیست. ( تاریخ بخارا ).ای صبا خواجه را ز بنده بگو
که در مدح می توانم سفت ،
ور به زشتی و ناخوشی افتد
هجو هم نیک میتوانم گفت.
وحشی.
|| مرض. بیماری. ( آنندراج ). مرض ساری مثل وبا و طاعون و جز آن. ( ناظم الاطباء ). مرض عام. وبا. طاعون.- سال ناخوشی ؛سال وبائی.
|| در تداول ، کوفت. سیفلیس. بیماریهای آمیزشی.