ناخوش امدن

لغت نامه دهخدا

( ناخوش آمدن ) ناخوش آمدن. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ دَ ] ( مص مرکب ) پسند نکردن. ( ناظم الاطباء ). خوش نیامدن. بد آمدن. خوش نداشتن. نپسندیدن. استبشاع. اعتناف.ناپسند افتادن. مقابل خوش آمدن. رجوع به خوش آمدن شود : افشین را سخت ناخوش و هول آید در چنین وقت آمدن من نزدیک وی. ( تاریخ بیهقی ). قوم را سخت ناخوش می آید وی را در درجه ای بدان بزرگی دیدن. ( تاریخ بیهقی ). خداوند، باشد که با خاصگان خوش گوید و ایشان را از آن ناخوش آید. ( تاریخ بیهقی ص 61 ). سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به. ( تاریخ بیهقی ). اسکندر میدانست که دختر را آن حرکت ناخوش آمد. ( اسکندرنامه ). گفت با پدر اگر سخن بگویم از دو بیشتر نگویم تا شما را خوش آید یا ناخوش. ( قصص الانبیاء ). امیرنصر خبر یافت ، ناخوش آمدش بجهت آنکه بی دستوری بود. ( تاریخ بخارا ). کاری بیند از کسی که او را ناخوش آید و آن کس رااز آن کار باز نتواند داشت. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ناخوشت آید مقال آن امین
در نبی که لااحب الاَّفلین.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( ناخوش آمدن ) ( مصدر ) ۱ - خوش نیامدن ناپسند آمدن :[ خداوند باشد که باخاصگان خوش گوید و ایشان را از آن ناخوش آید . ] ۲ - نامطبوع بودن دلپسند نبودن : [ پس تشدیدباحرف رائ ناخوش نیاید.]

پیشنهاد کاربران

بپرس