ناخوب کردن

لغت نامه دهخدا

ناخوب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بد کردن. خطا کردن :
به امید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد.
سعدی.
دگر روز خادم گرفتش به راه
که ناخوب کردی به رای تباه.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) کاربدکردن خطاکردن : بامید بیشی نداد و نخورد خردمند دانه که ناخوب کرد. ( سعدی )

پیشنهاد کاربران

بپرس