چنین گفت با رستم اسفندیار
که بر کین طاوس بر خون مار،
بریزیم نا خوب و ناخوش بود
نه آئین شاهان سرکش بود.
فردوسی.
بگفتار و کردار از پیش و پس ز من هیچ ناخوب نشنید کس.
فردوسی.
شد از داد او این جهان چون بهشت پراگنده شد کار ناخوب و زشت.
فردوسی.
پدرم [ عمید عبدالرزاق ] گفت نبشتمی اما شما تباه کرده اید و سخت ناخوب است. ( تاریخ بیهقی ص 183 ).مکارید این تخم ناخوب را
از این غم مسوزید یعقوب را.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
کار جهان همچو کار بیهش و مستان یکسره ناخوب و پر ز عیب وعوارست.
ناصرخسرو.
این گمان خطا و ناخوب است دور باش از چنین گمانی دور.
ناصرخسرو.
جز به پرهیز و زهد و استغفارکار ناخوب کی شود مغفور.
ناصرخسرو.
از فعل زشت و سیرت ناخوب همبری با دیو ابوالمظفر خر کنگ کسبوی.
سوزنی ( دیوان چ 1 ص 91 ).
مده ناخوب را بر خاطرم راه بدار از ناپسندم دست کوتاه.
نظامی.
چو پر کرد از اخلاط آن مایه طشت بت خوب در دیده ناخوب گشت.
نظامی.
- ناخوب آئین ؛ آئین بد. شیوه ناپسند. سیره زشت. راه و روش نکوهیده : نشست از برتخت زرین اوی
برافکند ناخوب آئین اوی.
فردوسی.
تو بیزار شو از ره و دین اوی بنه دور ناخوب آئین اوی.
فردوسی.
- || آن که آئین او بد است. آن که روشی بد دارد.- ناخوب کار ؛ بدکاره. بدعمل. گناهکار :
ور از دین بود دور و ناخوبکار
به دوزخ بود جاودان پایدار.
( گرشاسب نامه ).
- کار ناخوب ؛ کار بد. کار ناپسند.- ناخوبتر :
به ناخوبتر صورتی شرح داد
که بد مرد را نیکروزی مباد.
سعدی.
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علما ناخوبتر. ( گلستان ).