ناخواه

/nAxAh/

لغت نامه دهخدا

ناخواه. [ خوا / خا ] ( ن مف مرکب ، ق مرکب ) بی میل و اراده. بی اختیار. بی خواست. ( ناظم الاطباء ). ناخواسته. ( فرهنگ نظام ). کنایه از کاری بود که نه بخواست و اختیار کسی به فعل آید. ( انجمن آرا ). بدون اراده. کراهةً. اجباراً. به طور عدم میل و رغبت. ( ناظم الاطباء ). کرهاً.
- خواه و ناخواه ؛ طوعاً و کرهاً.
- ناخواه کسی ؛ برخلاف میل او. به خلاف خواست او. علی رغم او :
آن چنان کز عطسه ای و خامیاز
این دهان گردد به ناخواه تو باز.
مولوی.
که کسی ناخواه او و رغم او
گردد اندر ملکت او حکم جو.
مولوی.
چون کسی ناخواه وی بر وی براند
خاربن در باغ ملک او نشاند.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ناخواهنده . ۲ - ( صفت ) ناخواسته نخواسته . یا ناخواه کسی . برخلاف میل او علی رغم وی : چون کسی ناخواه وی بروی براند خاربن در باغ ملک اونشاید. ( مثنوی ) ۳- بی اراده بی اختیار . یا ناخواه کسی . برخلاف میل او علی رغم وی : آن چنان کز عطسه ای و خامیاز این دهان گردد بناخواه تو باز. ( مثنوی ) یاخواه ( و ) ناخواه . خواهی نخواهی طوعا اوکرها.

فرهنگ عمید

۱. نامطلوب.
۲. ناخواسته، نخواسته.
۳. بی اراده، بی اختیار.

پیشنهاد کاربران

کرهاً. [ ک َ / ک ُ هَن ْ ] ( ع ق ) به ناکام . به ناخواست . ناخواه . به زور. به ستم . جبراً. قهراً. قسراً. به زبردستی . به کراهت . به استکراه . به اکراه . مقابل طوعاً. ( یادداشت مؤلف ) : حکم شما را چه
...
[مشاهده متن کامل]
توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری . ( ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 456 ) . وزیر این سخن بشنید طوعاً اوکرهاً بپسندید. ( گلستان سعدی ) . رجوع به کره شود.

بپرس