کلید در گنج آراسته
بگنجور او داد ناخواسته.
فردوسی.
از غایت جود و کرم و برّ و مروت ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز.
سوزنی.
آن بخت ندارند که ناخواسته یابندچیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
سوزنی.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی کس مر شعرا را ندهد راه به دهلیز.
سوزنی.
بدین چشم و ابروی آراسته کزینسان بمن داد ناخواسته.
نظامی.
به سرسبزی صبح آراسته به مقبولی نزل ناخواسته.
نظامی.
یکی آنکه از گنج آراسته دهی آرزوهای ناخواسته.
نظامی.
ناخواسته دادن سخاست که دادن بعد از خواستن مکافات خواهش باشد. ( تاریخ گزیده ). || کریه. ( منتهی الارب ). نامطلوب. ناپسند : چون شدی فتنه ناخواسته خویش ؟ بگو
راست میگوی که هشیار نگوید جز راست.
ناصرخسرو.