جرمی که ازتو آمد بر خویشتن گرفتم
بسیار جهد کردم ناخواست را چه چاره.
رفیع مروزی.
سیری از من نپرسمت که چرازانکه ناخواست را بهانه بسی است.
عمادی شهریاری.
- بناخواست ؛ کرهاً. جبراً. قسراً. عنفاً. به زور. به ستم. به اجبار. ( یادداشت مؤلف ).|| ( ن مف مرکب ) هر چیز که بر پای کوفته شده باشد عموماً و زمین بپا کوفته شده را نیز گویند خصوصاً. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). آنچه بپای کوفته باشند. ( شمس اللغات ). || پاسپرده ناشده. پایمال ناشده. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ناخوست شود.